روزهايي كه بي تو مي گذرد گرچه با ياد توست ثانيه هايش ، اما دلم باز مي كشد فرياد ، در كنار تو مي گذشت اي كاش ، دلم برات تنگ شده
چه فرقي مي كند پائيز با بهار وقتي انها باشند و تو نباشي ، چه تفاوتي دارد شنبه و جمعه ، وقتي هفت روز هفته به انتظار بگذرد ، مهم اين است كه لحظه ها مي روند و تو در كنارم نيستي
سر کلاس ادبيات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن : رفتم ... رفتي ... رفت... ساکت مي شوم، مي خندم، ولي خنده ام تلخ مي شود. استاد داد مي زند : خوب بعد؟ ادامه بده . و من مي گويم : رفت ...رفت ...رفت. رفت و دلم شکست...غم رو دلم نشست...رفت شاديم بمرد...شور از دلم ببرد . رفت...رفت...رفت و من مي خندم و مي گويم : خنده تلخ من از گريه غم انگيزتر است...کارم از گريه گذشته است به آن مي خندم .
شراب را دوست دارم چون رنگ خون است خون را دوست دارم چون در رگ جريان دارد رگ را دوست دارم چون به قلب راه دارد قلب را دوست دارم چون جايگاه توست .
در گذر گاه زمان خيمه شب بازي دهر با همه تلخي و شيريني خود مي گذرد عشق ها مي ميرند رنگ ها رنگ دگر مي گيرند و فقط خاطره هاست که چه شيرين و چه تلخ دست ناخورده به جا مي ماند .
به خاطر بسپارزندگي يک اسم نيست،زندگي واقعا يک فعلي است در حال شدن،عشق نيست ،عاشق شدن است .