آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
موضوعات
آرشیو
امکانات جانبی
جدید ترین مطالب
درباره ما
|
به گزارش ایرنا 12 اسفند 1380 احمدرضا عابدزاده در بیمارستان کسری تهران بستری شد تا یکی از سختترین دورههای زندگیاش آغاز شود. هواداران عابدزاده این روز را به خاطر دارند و آن را فراموش نکردهاند. به همین مناسبت بد ندیدیم که با "نفیسه لطفیان" همسر عابدزاده گفتوگویی انجام دهیم. او که در آن روزها در جریان ریز اتفاقات قرار داشت و از کنار عقاب آسیا تکان نمیخورد، در این گفتوگو ناگفتههایی را به زبان میآورد که خواندن آنها جالب است؛ هرچند که هنوز هم ترجیح میدهد در مورد بعضی مسائل صحبت نکند.
میدانید امروز چه روزی است؟بله 12 اسفند، روزی که عابدزاده در بیمارستان بستری شد.
شما هر سال 12 اسفند چه کار میکنید؟خدا را شکر میکنم. ولی من همیشه عید غدیر را یک نذری دارم که انجام می دهم. چون آن روزی که این اتفاق افتاد درست روز عید غدیر بود. احمدرضا را حضرت علی و خدا شفا دادند و سلامتی او معجزهای بود که رخ داد.
عید غدیر چه کار میکنید؟هر سال عید غدیر یک نذری دارم که انجام میدهم. به کودکان بیسرپرست که در جنوب تهران و مناطق محروم هستند کمک میکنم. هدیههایی میخرم و به آنها میدهم.
خود احمدرضا چه کار میکند؟نمیدانم. از خودش بپرسید.
از آن روز چه چیزی در ذهن شما باقی مانده؟ خیلی چیزها. هنوز هیچ کدام از اتفاقات آن روز یادم نرفته و خیلی مسائل هست که در ذهنم باقی مانده است.
چطور شد که احمدرضا در بیمارستان بستری شد؟ ساعت حدود یک شب بود که سردرد شدیدی گرفت و درد شدیدی احساس کرد بطوریکه داد و فریاد میکشید. بلافاصله او را به بیمارستان رساندیم و به کما رفت.
آن شب احمدرضا مهمانی بود؟بله. آن شب عروسی یکی از آشنایان بود که آخر شب سر احمدرضا درد گرفت و گفت بلند شو برویم که سرم درد گرفته.
یادت میآید که شایعه ساختند عابدزاده مواد مصرف کرده؟ خدا از آنهایی که این شایعه را درست کردند نگذرد. در آن روزهای سختی که داشتیم این شایعه را هم راه انداختند. ما خودمان کلی مشکلات داشتیم. ولی آنقدر درگیر بودیم که دیگر این موضوع را پیگیری نکردیم و از کسی شکایت نکردیم.
افرادی که عابدزاده را میشناسند میدانند که احمدرضا همچنان روزی سه ساعت تمرین بدنسازی میکند و حتی با سیگاریها سلام و علیک هم نمیکند.
شما که با او ارتباط نزدیک دارید میدانید که عابدزاده با سیگاریها دست نمیدهد، روبوسی نمیکند و حتی به آنها تذکر میدهد و انتقاد میکند. نیاز به توضیح دادن نیست. این شایعه کثیفی بود. مشکل احمدرضا عارضه مغزی بود و در بیمارستان بستری شد. نمیخواهم در این مورد صحبت کنم. مردم هم احمدرضا را میشناسند و میدانند چه کسی راست میگوید.
آن شب به کدام بیمارستان رفتید؟ اول رفتیم به بیمارستان ایرانمهر ولی احمدرضا را پذیرش نکردند و گفتند ما نمیتوانیم. گفتند خطرناک است و اگر اتفاقی بیفتد برای بیمارستان ما خیلی بد میشود.
بعدش چه کار کردید؟ اضطراب زیادی داشتم. ساعت یک شب زنگ زدم به علی انصاریان و مهدی هاشمی نسب و گفتم این مشکل به وجود آمده. زنگ زدند دکتر نوروزی که با تیم پرسپولیس همکاری داشت. ایشان سریع وارد عمل شد و در بیمارستان کسری یک تخت فراهم کرد و رفتیم آنجا.
ظاهرا پزشکان هم حاضر نمیشدند او را عمل کنند؟ یک دکتری به نام نادری و یک دکتر که اسمش یادم نیست، بودند که گفتند ما او را عمل نمیکنیم و خطرناک است.
دکتر عباسیون چطور؟ او گفته بود که احمدرضا را به بیمارستان آراد ببریم چون عملهایش را آنجا انجام میدهد. ولی مسئولان بیمارستان کسری گفتند که نمیشود احمدرضا را از جایش تکان داد.
چه شد که دکتر عباسیون به بیمارستان کسری آمد؟ یادم نیست ولی فردی بود به نام آقای افشار که در جریان این موضوع بود. او در آن لحظات سرنوشت ساز خیلی کمک کرد و زحمت کشید. شنیدم که آقای خاتمی رئیس جمهور وقت با عباسیون تماس گرفت و گفت که حتما به بیمارستان کسری بروید و او را عمل کنید. نمیدانم واقعا اینطوری بوده یا نه ولی به من چنین چیزی گفتند.
عمل جراحی را ایشان انجام داد؟ دکتر عباسیون نظارت کرده بود و نادری و یک دکتر دیگر عمل کرده بودند. عباسیون گفته بود که چه کار کنند. با دستور او عمل انجام شد.
آن روزها را به خاطر دارید که مردم چقدر احمدرضا را دعا میکردند؟ مگر میشود آدم فراموش کند؟ واقعا روزهای پراضطراب و پرخبری بود. خیلی از مسئولان ورزش و فوتبال و رسانهها که دنبال عکس و خبر بودند میآمدند. ما باید مواظب همه چیز بودیم؛ سلامتی عابدزاده و حاشیهها. یک سری خبرنگاران خوبی هم بودند که کمک می کردند و یک سری از دوستان هم بودند که کمک می کردند. چیزی که برای من مهم بود سلامتی شوهرم بود. به یک سری حاشیهها توجه نمیکردم.
چه چیزی شما را آرام میکرد؟ دعای مردم. میدیدم که جمعیت باورنکردنی جلوی بیمارستان کسری در خیابان جمع میشدند. بعضیها زیر بار نمیرفتند که پیش عابدزاده نروند. یک تلویزیون بزرگ نصب کردند و این موضوع هواداران را آرام تر میکرد. هرچند که صحنهها تکان دهنده بود و احمدرضا گاهی بلند می شد و به تخت مشت می زد و نیمه بی هوش بود. این صحنهها هواداران را اذیت می کرد ولی وقتی می دیدند که زنده است آرام میشدند. تا چند روز جلوی بیمارستان شلوغ بود. بعضیها شب ها می ماندند و نمی خواستند خبر را از قول این و آن بشنوند که وضعیت چطور است. خیلی ها می گفتند تا عابدزاده خوب نشود نمی رویم. آدم هایی بودند که هر وقت می رفتم آنجا، آن ها را می دیدم. این ها به من آرامش و قوت قلب می داد.
بیماری عابدزاده را چطوری به دختر و پسرتان گفتید؟ آن موقع نگار و امیر خردسال بودند. پنجم و سوم دبستان بودند ولی این طوری هم نبود که متوجه نشوند. می فهمیدند که پدرشان بی حال شده و چه مشکلی برایش پیش آمده. مخصوصا وقتی احمدرضا به خانه آمد و از نظر تکلم شرایط عادی نداشت، برای بچه ها سخت بود. آنها عذاب می کشیدند و من به آن ها روحیه می دادم.
از روزهای حضور در بیمارستان بیشتر بگو؟ لوله هایی به دست و دهانش وصل بود و دائم می گفت این چیست که به من وصل کردید؟ من سالم هستم. می خواست بلند شود. احمدرضا ورزشکار حرفه ای بود و قوی بود و قدرت زیادی داشت. او چهار پنج بار تخت بیمارستان را شکست. لوله ها را از دست و صورتش می کند. می گفت من سالم هستم، چرا این ها را به من وصل کردید؟ دکتر ها هم می گفتند این لولهها باید باشد. این یکی از مشکلاتی بود که وجود داشت. احمدرضا می خواست برود بیرون از اتاق که دور بزند و با مردم دست بدهد ولی دکترها می گفتند نباید برود. یادم است یک روز پنجعلی در اتاقش بود و احمدرضا بلند شد که برود لب پنجره. پنجعلی می خواست مانع او شود ولی احمدرضا سر پنجعلی داد زد. پنجعلی بزرگتر او بود و احمدرضا همیشه به او احترام می گذاشت. من عذرخواهی کردم و گفتم شما می دانید که او بیمار است و شرایط عادی ندارد. پنجعلی هم می گفت من می دانم او شرایط خوبی ندارد. پنجعلی و دوستش حمید ربیعی افرادی بودند که هر روز به بیمارستان میآمدند و کنار احمدرضا بودند. البته افراد دیگری هم بودند و نمیخواهم اسم بیاورم چون ممکن است کسی از قلم بیفتد. ولی این دو نفر را یادم هست که هر روز میآمدند.
آن روزها مسئولان زیادی می آمدند و قول های مختلف می دادند. آن قول ها یادتان هست؟ نمی خواهم در این مورد صحبت کنم. خیلی قول ها جلوی دوربین و خبرنگارن بود و خیلی قولها به شخص من داده میشد. ولی هیچ کدام عملی نشد. حتی هزینه بیمارستان را هم ندادند. در حالی که مسئولان زیادی از سازمان تربیت بدنی و افراد مختلف و باشگاه های مختلف می آمدند در دوربین و تلویزیون و رسانهها حرف میزدند اما عمل نکردند.
یعنی هزینه بیمارستان را هم شما پرداختید؟ نه. رئیس بیمارستان گفت هزینه را نمی گیرم. خدا رحمتش کند. احمدرضا دو سه هفته آنجا بستری بود و دردسرهای زیادی برای آنها ایجاد شده بود. رئیس بیمارستان که متاسفانه اسمش را به خاطر ندارم و به رحمت خدا رفته، دستور داد که حتی یک ریال هم از ما نگیرند.
آن روزها مردم شما را محاصره می کردند و از شما سوال می کردند؟ بله. هواداران استقلال و پرسپولیس که نگران بودند و به حرف دیگران اعتماد نمی کردند و فکر می کردند یک واقعیتی را پنهان می کنند، سراغ من میآمدند. من را محاصره می کردند و من توضیح می دادم. یکی از هواداران که طرفدار استقلال هم بود روی دستش با چاقو نوشت احمدرضا دوستت دارم. تمام دستش خونی شده بود که او را هم آورده بودند بیمارستان و بستری کردند. از این صحنه ها یکی دو تا نبود. یک دفتری در بیمارستان گذاشته بودند که هر کسی که میآید یک جمله ای برای عابدزاده بنویسد. مسئولان بیمارستان این کار را کردند. از مسئولان تا مربیان و هواداران هر کدام یکی دو خط نوشته بودند. من همه آن ها را دارم. من بعد از ترخیص احمدرضا رفتم این دفتر را گرفتم که چند هزار پیام در آن نوشته شده. آن را بخوانید خیلی چیزها دستگیرتان می شود. یک دوربینی هم بود که بعد از عمل که احمدرضا نیمه بیهوش بود عکس و فیلم گرفته بودم که یک خبرنگار گفت دوربین را به ما بده و ما آن را به شما برمی گردانیم که متاسفانه اعتماد کردم ولی آن خبرنگار دیگر عکسها و فیلمها را برنگرداند. از آن ها می خواهم که آن را پس بدهند. نزدیک عید بود که عابدزاده مرخص شد و به خانه آمد. وقتی آمد، خیلی از اهالی فوتبال مثل صفایی فراهانی و مصطفوی و حتی ولاپان آمدند عیادت او. اکثر سفرای کشورهای خارجی آمدند. خیلی از هنرمندان و آدم های مطرح هم دوست داشتند احمدرضا را از نزدیک ببینند و او را عیادت کنند و به ما روحیه بدهند. خیلی ها می آمدند و من آن روزها را به خاطر دارم.
بعد از آن، عابدزاده به دستور پزشکان ایرانی به سوئد رفت تا تحت نظر باشد.یک لخته خون در سرش بود که حدود یکی دو میلیمتر است. دکتر عباسیون گفت که برای برداشتن این لخته خون دو راه وجود دارد. یا اینکه در سوئد لیزر درمانی شود یا اینکه دوباره سرش را باز کنیم و عمل کنیم. دکتر عباسیون گفت لیزر درمانی بیشتر در کشور سوئد و توسط پزشکان این کشور انجام شده. آنها تجربه بیشتری دارند و دستگاههایش را هم دارند. ما هم دو بار رفتیم سوئد و این کار را انجام دادند ولی این لخته ها از بین نرفت.
هزینه سوئد را چه کسی پرداخت کرد؟ آن زمان آقای افشارزاده در کمیته ملی المپیک بود که هر دو بار را زحمت کشید و هزینه درمان را داد.
وقتی که پزشکان او را عمل کردند یا حتی قبل از عمل، خیلیها دوست داشتند بدانند بالاخره چه سرنوشتی در انتظار عابدزاده است.خیلی ها شانس زنده ماندن او را زیاد نمی دیدند. می گفتند احتمال زنده ماندن او کم است. وقتی عمل شد دکتر ها به من گفتند که خودت را آماده کن که عابدزاده روی ویلچر می نشیند و متوجه چیزی هم نخواهد شد و خودت را آماده این روزها کن. ولی دیدید که او مرخص شد و به زندگی عادی برگشت. درست است که خیلی مشکل داشت ولی به لطف خدا و دعای مردم الان زندگی عادی را می کند و الان هم تمرین می کند. محال است که این تمرینات را قطع کند. حتی خاطرم هست که در تعطیلات نوروز خیلی اصرار می کرد که می خواهم بروم بیرون. ما او را سوار ماشین کردیم و بردیم دور بزند؛ در حالی که نباید این کار را می کردیم. با اینکه شرایط عادی نداشت ولی خودرو به سمت سالن بدنسازی که هر روز تمرین میکرد رفت که آنجا را به خاطر داشت. چهار سال طول کشید تا به زندگی عادی برگشت. روزهای سختی بود. تکلم او و اینکه متوجه حرف های دیگران شود سخت بود. حالا او تمرینات سختی هم انجام می دهد که شاید ملی پوشان هم نتوانند این کارها را انجام دهند.
عابدزاده در لس آنجلس بلوز مربیگری کرد. وقتی به این تیم رفت، آنها 5 رده بالا رفتند. حتی کلینزمن سرمربی تیم ملی فوتبال آمریکا هم پسرش را به او داده تا تمرینش بدهد. چرا در ایران این اتفاق نمی افتد؟ نمی دانم. شما خودتان فوتبال ایران را می بینید. به قول شما کلینزمن پسرش را می دهد به عابدزاده ولی در ایران این شرایط فراهم نیست.
قبول داری به او ظلم شد؟ اگر آن مسائل را بخواهیم بنویسیم باید کتاب بنویسیم ولی من نمی خواهم در این مورد صحبت کنم. در مورد ورزشکاران زیاد این اتفاقات می افتد ولی احمدرضا اراده قوی داشت. خدا هم دوستش داشت. کمکش کرد.
امیر در فوتبال مثل احمدرضا خواهد شد؟ بستگی به خودش دارد. اگر پشتکار پدرش را داشته باشد می تواند. احمدرضا سختکوش بود و سخت تمرین می کرد. با سختکوشی به این موفقیتها رسید. هر کسی تلاش کند به موفقیت می رسد.
دختر شما ورزش می کند؟
مدرک کیک بوکسینگ دارد. در شنا مدارک حرفه ای دارد، حتی رکوردی هم داشت. الان هم مربیگری شنا می کند. البته الان درس می خواند و دیگر شاگرد خصوصی نمیگیرد. او یک مقطعی به ایتالیا رفت و رشته علوم ورزش را می خواند ولی آن را رها کرد و آمد به تهران و الان حسابداری می خواند. پسرم هم دانشگاه میرود. خودم هم تربیت بدنی می خوانم.
از شما بابت این مصاحبه تشکر میکنیم. من هم ممنونم. رسانهها همیشه واقعیتها را گفتهاند. به هر حال نمیخواستم مصاحبه کنم ولی خیلیها دوست دارند بخشی از واقعیتهای آن روزها را بدانند. ممنون که به یاد احمدرضا بودید و او را فراموش نکردید، هرچند خیلی ها فراموش کردند که چه اتفاقی افتاد.
تهیه و گردآوری : گروه خبری پرداد
به دنبال یک جای کم سروصدا بودم
زمانی تصمیم گرفتم وارد این حرفه شوم که از فوتبال خداحافظی کرده و به دنبال یک جای کم سروصدا و کم حاشیه بودم. می خواستم در یک مکان آرام شروع به کار کنم. در این رابطه با یک سری از دوستانم صحبت کردم و در نهایت با مشورت آنها به این نتیجه رسیدم که یک رستوران افتتاح کنم. حالا بعد از گذشت مدتی، از این تصمیم راضی هستم چون حس می کنم به آن چیزی که می خواستم رسیده ام.
پاتوقی برای همه هواداران
خیلی خوشحالم که رستورانم به پاتوقی برای هوادارانم بدل شده است، چرا که یکی از آرزوهایم این بوده است که بتوانم مکانی را درست کنم تا اهالی فوتبال خارج از دغدغه و حواشی که در این عرصه وجود دارد ساعت ها بنشینند و با یکدیگر پیرامون مسائل مختلف حرف بزنند. صحبت کردن با آنها انرژی مضاعفی به من منتقل می کند که بسیار لذت بخش است و احساس می کنم به محیط کارم برکت می دهد.
حرفه مورد علاقه من
شاید برای برخی عجیب به نظر برسد، اما رستوران داری یکی از حرفه های مورد علاقه من است. از دورانی که به فوتبال می پرداختم دوست داشتم روزی شرایطی به وجود آید تا بتوانم رستوران خودم را داشته و با مردم بی واسطه در ارتباط باشم و در حال حاضر خوشحالم که این اتفاق برای من رخ داده است.
همیشه در رستورانم هستم
برخی افراد سرشناس به موازات فعالیت حرفه ای شان یا بعد از آن به شغل دوم روی می آورند و بعضی از آنها صرفاً به عنوان یک منبع درآمد به آن نگاه می کنند. آنها معمولاً خودشان حضور چندانی در رستوران هایشان ندارند و بیشتر از اسمشان برای کسب درآمد استفاده می کنند، اما من دوست دارم وقتی از اسمم در معرفی رستورانم استفاده می کنم، خودم هم در آن حضور داشته باشم تا مردم فکر نکنند فقط به فکر استفاده تبلیغاتی از اسمم بوده ام.
پر رنگ ترین خاطره من
در طول این مدت خاطرات زیادی از برخورد با هواداران برای من رقم خورده است که پر رنگ ترین آن هدیه ای بود که یک دوره گرد هنرمند به من داد. او یک مجسمه از چوب را که با دستان خود ساخته بود به من هدیه داد و گفت: این را به خاطر زحماتی که برای فوتبال ایران کشیده ای به تو می دهم. هیچ گاه این لطف او را از یاد نمی برم. اشک در چشمانم حلقه زده بود چون می دانستم او چه زحمتی برای تهیه این مجسمه کشیده و چطور آن را با عشق به من هدیه داده است.
عشقی که از آن کم نمی شود
عشق من به مردم و فوتبال نه تنها با گذشت این سال ها کم نشده است بلکه لحظه به لحظه هم به آن اضافه می شود. من هیچ گاه از همنشینی با مردم و تنفس کردن در هوای فوتبال خسته نمی شوم.
حواسم به کیفیت غذا هست
همه حواس من به کیفیت غذا هست و سعی می کنم همواره از بهترین مواد اولیه برای تهیه مواد غذایی استفاده کنم، چرا که خودم را در مقابل غذایی که به مردم ارائه می دهم، مسئول می دانم و معتقدم کیفیت غذا به مراتب نسبت به سودی که من کسب می کنم در اولویت قرار دارد.
خودم از مشتریانم پذیرایی می کنم
بعضی ها به من ایراد می گیرند و می گویند چرا خودت از مشتریانت پذیرایی می کنی؛ این کار در شأن تو نیست. اما واقعیت این است که من عاشق این کار هستم و فکر نمی کنم که به شأن من لطمه ای وارد کند. اتفاقاً هر وقت مشتریانم این صحنه را می بینند حسابی خوشحال و ذوق زده می شوند و می فهمند چه اندازه برای من عزیز هستند.
برخورد من با هواداران
این یکی از بزرگترین الطاف خداوند بود که مسیر زندگی من را به گونه ای رقم زد تا همواره مورد توجه مردم واقع شوم. وقتی که محبت آنها را نسبت به خود می بینم، واقعاً از خداوند متشکر می شوم، چرا که می دانم این سعادت نصیب هر کس نمی شود. از وقتی این رستوران را افتتاح کردم ارتباطم نیز با مردم تنگاتنگ شده است و آنها مدام من را مورد لطف خود قرار می دهند. اکثر مشتریان طرفداران فوتبال هستند؛ استقلالی و پرسپولیسی ندارد، آنها عاشق فوتبال هستند. وقتی به اینجا می آیند دوست دارند راجع به اتفاقات فوتبال حرف بزنند. معمولاً نسل گذشته و حال این رشته را با هم مقایسه می کنند و دوست دارند من هم در بحث های آنها شرکت کنم. آنها معمولاً بعد از حرف زدن با من احساس سبکی می کنند چون حسابی درد و دل کرده اند.
شعبه دیگر و دردسر ساز این رستوران
چند سال قبل در اصفهان با یکی از آشنایان رستورانی تاسیس کردم، اما متاسفانه آن فرد از اعتماد من سوء استفاده کرد و به نوعی سرم کلاه گذاشت. از این که دیدم آن فرد مرام و رفاقت را زیر پا گذاشته است واقعاً ناراحت شدم.
از کنار بی نظمی به سادگی عبور نمی کنم
در این رستوران پول خوبی به عنوان حقوق به کارمندها می دهم، اما در کنارش به بقیه مسائل هم توجه می کنم. اگر کسی کارش را خوب انجام ندهد، برای مثال از دستکش استفاده نکند، پیشبند نبندد و یا رفتار مناسبی با مشتریان نداشته باشد، مبلغی از حقوقش کم می کنم.
مزایا و معایب غذای بیرون
خوردن غذا در رستوران فرصتی فراهم می کند تا افراد خانواده در محیطی خارج از خانه به دور هم جمع شوند و در یک محیط دل انگیز با یکدیگر به بحث و گفتگو بنشینند، می توانند از خوردن غذای بیرون لذت ببرند و خانم خانه هم برای یک وعده غذایی استراحت می کند، اما افراط در این زمینه باعث بروز یک سری بیماری ها می شود. به نظر من هیچ چیز نمی تواند جای غذای خانگی را بگیرد.
مرد باید در خانه به همسرش کمک کند
معتقدم مرد تا جایی که می تواند و وقت دارد، باید به همسرش کمک کند. من کارهایی که برای همسرم سخت است، مانند پاک و حتی خرد کردن ماهی، میگو و مرغ را انجام می دهم و دوست دارم همیشه کمک حال خانواده و مفید در محیط کارم باشم، چون در قبال همسرم و کارهای خانه معتقد هستم. نباید کار خانه را برای مرد عار دانست، چون زن و شوهر در هر کاری با یکدیگر شراکت داشته باشند و نمی توان کار خانه را یک وظیفه صرفاً زنانه دانست.
مردم داری، راهی برای اسطوره شدن
همواره سعی کرده ام مردم دار باشم، فقط در برهه های مختلف شکل و شمایل آن تغییر کرده است و مردم نیز این را متوجه شده اند. آنها می دانند و می فهمند کسی که زمان بازی با تمام وجودش تلاش می کند، از جان مایه می گذارد و برای آنها بازی می کند، به آنها ارادت دارد. بعد از آن هم به فراخور سعی کرده ام با مردم و در کنار آنها باشم. در حال حاضر فرصت بیشتری برای هم صحبتی با آنها پیدا می کنم. زمانی که بازی می کردم، برای اینکه آنها را خوشحال کنم، تلاش می کردم. وقتی هم که بیمار می شدم، آنها با همه وجود برای من دعا کردند و خدا هم به خاطر همین اخلاص و صمیمیت و از ته دل خواستن، جواب دعای آنها را داد. زمانی که مردم به رستوران من می آیند نیز، همچنان با مهربانی برخورد می کنند.
دستپختم خوشمزه است
اگر به پای تعریف از خودم نگذارید باید بگویم دستپختم خوب است و هرکس آن را خورده از آن تعریف کرده است. وقتی تصمیم به افتتاح این رستوران گرفتم در طبخ غذا دقت کردم و فکر می کنم از آن روز به بعد به نوعی با آشپزی حرفه ای آشنا شدم که برای من بسیار لذت بخش بود.
منبع :
خانواده موفق
افکار نیوز
فدراسیون بین المللى آمار و تاریخ فوتبال جهان روز چهارشنبه (دیروز) تازه ترین فهرست سنگربانان جهان که براى مدتى طولانى دروازه خود را بسته نگه داشتند، منتشر کرد. بر این اساس مرحوم ناصر حجازى، دروازه بان دوم قرن آسیا به خاطر اینکه از تاریخ ۲۳/۵/۱۹۷۵ تا ۱۲/۱۰/۱۹۷۵ به مدت ۵ ماه و در مدت زمانى بیش از ۸۳۷ دقیقه اجازه ورود توپى به دروازه خود را نداد، در رتبه ۱۳۰ جاى گرفت. در این فهرست احمدرضا عابدزاده، دیگر دروازه بان بزرگ تاریخ فوتبال ایران از تاریخ ۱۶/۱۱/۱۹۹۵ تا ۷/۱/۱۹۹۶ در شرایطى که پس از حضور در استقلال، از دروازه تیم پرسپولیس محافظت مى کرد، دروازه خود را به روى مهاجمین براى مدت ۸۰۲ دقیقه بسته نگه داشت و پس از توماس تویدل(انگلیس)، خوزه مندوزا(پرو) در جایگاه ۱۶۰ قرار گرفت.
در این فهرست سنگربانان ایرانى چنین جایگاهى کسب کردند:
۱- مرحوم ناصر حجازى، سال :۱۹۷۵ به مدت ۵ ماه، رکورد: ۸۳۷ دقیقه، استقلال تهران، رتبه: ۱۳۰
۲- احمدرضا عابدزاده، سال :۱۹۹۵ ۴ ماه، رکورد، رکورد: ۸۰۲ دقیقه ، پرسپولیس، رتبه ۱۶۰
۳- رضا قفل ساز: سال :۱۹۷۳ به مدت ۴ ماه، رکورد: ۷۵۴ دقیقه، پاس تهران، رتبه ۲۳۵
۴- آرمناک پطروسیان، سال :۲۰۰۱ به مدت دو ماه، رکورد: ۷۰۴ دقیقه، عضو سپاهان ایران، رتبه ۳۴۲
۵- محمدرضا مهربانى، سال :۱۹۹۷ به مدت ۴ ماه، رکورد: ۶۸۵ دقیقه، برق شیراز، رتبه: ۳۸۷
در این فهرست همچنین رکورد بهترین دروازه بان تمام ادوار جهان از لحاظ بیشترین زمانى که اجازه دریافت گلى را نداده ، به جرالدو پریرا دو ماتو، درواز ه بان دهه هفتاد تیم واسکودوگاما برزیل رسید. وى در مدتى بالغ بر ۱۸۱۶ دقیقه اجازه ورود هیچ توپى را به درون دروازه تیمش را نداد.
مطالب پربازدید
نظرسنجي
مطالب تصادفی
عضويت سريع
لینک دوستان
تبلیغات متنی